قلم سبز

.Green Isn't just Another Color. It's LIFE

قلم سبز

.Green Isn't just Another Color. It's LIFE

آزادی ما


ای مرغک پرشکسته، آزادی ما                    آهوی به خون نشسته، آزادی ما

خصمان به سرت ببین چه ها آوردند              آزادی ای خجسته آزادی ما 


پایان قصه


پایانی برای قصه نیست، چرا که نه گوسفندان عاقل می شوند و نه گرگها سیر!


هزار روز بدون او


هزار روز از رحلت بزرگمرد آزاده، اسطوره صبر و استواری،آیت الله العظمی منتظری گذشت. روحش شاد. بر ما باد صبوری بر فقدانش، و تلاش برای ادامه راهش.


تساوی


معلم پای تخته داد می زد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود

ولی آخر کلاسی ها

لواشک بین خود تقسیم می کردند

وان یکی در گوشه ای دیگر«جوانان» را ورق می زد

برای که بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان

تساوی های جبری را نشان می داد

با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک

غمگین بود

تساوی را چنین بنوشت:

«یک با یک برابر است…»

از میان جمع شاگردان یکی برخاست

همیشه یک نفر باید بپا خیزد

به آرامی سخن سر داد:

تساوی اشتباهی فاحش و محض است

معلم

مات بر جا ماند.

و او پرسید:

اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز

یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت

معلم خشمگین فریاد زد:

آری برابر بود

و او با پوزخندی گفت:

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود

وانکه

قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت

پایین بود…

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه صورت نقره گون

چون قرص مه می داشت

بالا بود

وان سیه چرده که می نالید

پایین بود…

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

این تساوی زیر و رو می شد

حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود

نان و مال مفت خواران

از کجا آماده می گردید؟

یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟

یک اگر با یک برابر بود

پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟

یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟

یک اگر با یک برابر بود

پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟

معلم ناله آسا گفت::

بچه ها در جزوه های خویش بنویسید

یک با یک برابر نیست

(خسرو گلسرخی)


روز مادر



مادر یعنی احساس ...مادر یعنی بخشش .....مادر یعنی سکوتی پر معنا......مادر یعنی مونس و همدم .......مادر یعنی عزت .....مادر یعنی ما ......مادر یعنی صبوری...مادر یعنی سوختن و ساختن...مادر یعنی همسر
و اما با اینهمه معانی بی انتهای دشت آشنایی ،
مادر یعنی آرامگاه خلقت یعنی از سر تا پای ایثار
و مهر و وفای بی کرانه یعنی انس و صفای خالصانه
یعنی امید بخش روزهای آینده یعنی همراه و همدم تنهایی ها و غربت
و همسفر راه پررمزو راز زندگی و در یک کلام
قداست و وفا و صفا
و مادر یعنی تنها یک واژه و آنهم عشـق
"آری مادر زیباست"
روز مادر بر تمام مادران گرامی مبارک.

کاریکاتور جنبش سبز



شاهکاری از ناصر برفرازی
گیرم که ساقه هامان با ضربه های تبر هاتان زخم دار است ! با ریشه چه می کنید؟


گر نکوبی شیشه غم را به سنگ- هفت رنگش می شود هفتاد رنگ



بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه‌های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمه‌ها و دشتها
خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحال جام لبریز از شراب
خوش بحال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌پوشی بکام
باده رنگین نمی‌بینی به جام
نقل وسبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تهی است؛
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ …

فریدون مشیری


نوروز 1391


درشکفتن جشن نوروز برای دوستان در همه ی سال سر سبزی جاودان وشادی ،اندیشه ای پویا و آزادی و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی آرزومندم.
پیشاپیش عید نوروز مبارک.
نوروزتان سبز و خرم باد.




آنجا که آزادی نیست..




آنجا که آزادی نیست،
اگر رای دادن چیزی را تغییر می داد،
اجازه نمی دادند که رای بدهید!


 مارک تواین


سال های قحطی


گلدونا گل ندادن
درختا بار ندادن
گوسفند و گاو و میش ها
ماست و پنیر ندادن
گندمهای بیابون
یه لقمه نون ندادن
چشمه های تو دالون
یه چیکه آب ندادن
به هر کی هر چی گفتم
به من جواب ندادن

مردای مست کوچه
تو جیباشون کلوچه
تلو تلو میرفتن
از پیچ و تاب کوچه
آی آدمای مرده
ترس دلاتونو برده
پس چرا ساکت هستین
سگ دلاتونو خورده
به هر کی هر چی گفتم
به من جواب ندادن

بسه ساکت نشستن
در خونه ها رو بستن
ار همه دل بریدن
دل به کسی نبستن
یالا پاشین بجنگین
با این روزای ننگین
چه فایده داره اینجا
حتی نشه بخندیم

متن ترانه سال های قحطی فریدون فروغی


سکوت مرگبارم



نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد


  نمی خواهم بدانم


                 کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت


    ولی آنقدر مشتاقم


                    که از خاک گلویم سوتکی سازد


    گلویم سوتکی باشد


                     به دست کودکی گستاخ و بازیگوش


و او یکریز و پی در پی


دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد


و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد


       بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را . . .


دکتر علی شریعتی



ببین آفتاب لب بام را


چو نمرود را موری از پا فکند        

به تیغ و سپاهت دگر دل مبند

مپندار خاشاک و خس راحقیر

ویا میکروب را چنین کم مگیر


نباشد خردمند ، گردن فراز
زهشدار خاشاک و خس بی نیاز

خردمند ، اندرز گیرد ز مور

از آن پیش کو را در آرد به گور

سراسر بکاری اگر بذر باد

تورا خرمنی غیر توفان مباد

چو برخاست توفان خاشاک و خس

نباشد تو را هیچ فریادرس

مپندار توفان شود رام تو

شود باز ایام بر کام تو

خس و مور وبادند در کار خویش

تو نیز ای عجب گرم کردار خویش !

به غفلت سپاری همی روزگار

ندانی چه سخت است انجام کار

سرا پا زبان بودی و ما خموش

کنون باش اما تو یک چند گوش

دگرگون شود حال دوران ، بسی

بسا بر تو یابد تسلط خسی

زدی تیشه برریشه ی ملک و دین

فشاندی به میهن همه بذر کین

چه خون ها به فتوای تو ریخته

چه سرها که بردار آویخته

چه سرو و صنوبر ، چه شمشادها

فکندند بر خاک ، جلادها

به حلقوم حق ریخته سرب داغ

چه گل ها سپرده به باد ، باغ ، باغ

به زنجیر ، نیکان هزاران هزار

رها لیک در شهر ، سگ های هار

عدالت شده بی پناه و غریب

ستم ، یکه تاز فراز و نشیب

دروغ و فریب آن چنان یافت جاه

که شد راستی نزد قاضی گناه

خرد همچو سرگین شده پایمال

به نزد تو جهل است عین کمال

گریبان دانش دریدی چنان

که آواره گشتند فرزانگان

به حکم تو اوباش ، آقا شدند

به مسند نشستند و بالا شدند

دریدند و خوردند و اندوختند

شکستند و ویرانه را سوختند


به تاراج بردند این رهزنان
زناموس تا جان و ایمان و نان

به دست اراذل فتاده وطن

چو گوهر به منقار زاغ و زغن

خلایق به تنگ آمده از ستم

نداری تو جز بهر خود هیچ غم!

فغان زین همه ظلم وبیداد ، آه

شب است و حصار و دل قتل گاه

***

ببین آفتاب لب بام را
ببین قسمت خالیِ جام را

نمانده است یعنی که دیگر مجال

گذشته است هنگام خواب و خیال

فرود آی ، یعنی ز اورنگ "من"

عبا و عمامه به سویی فکن

که این ها نیاید کسی را به کار

چو شد نوبت کار پروردگار

فرود آر این رایت شرک را

مر آتش زن این باور چرک را

گذشته است ایام خود کامگی

بزن بر زمین جام خود کامگی

رها کن گریبان دل خستگان

به پایان رسیده است این داستان

گریزی نباشد تو را از جواب

که اکنون رسیده است روز حساب


شعری از سرکار خانم «صدیقه وسمقی»

و سوگند به قلم و آنچه می نگارد


قلم توتم من است ، توتم ماست ، به قلمم سوگند ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به رشحه ی خونی که از زبانش می تراود سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند...

که توتم مقدسم را نمی فروشم ، نمی کشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، به سر انگشت تزویرش نمی سپارم

دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشم هایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتم را بند بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم ، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم....

اما قلمم را به بیگانه نمی دهم

به جان او سوگند که جان را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ، به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سرخم غوطه می خورم ، به فرمان او ، هر جا مرا بخواند ، هر جا مرا براند، در طاعتش درنگ نمی کنم.

قلم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، ودیعه مریم پاک من است ، صلیب مقدس من است ، در وفای او ، اسیر قیصر نمی شوم ، زرخرید یهود نمی شوم ، تسلیم فریسان نمی شوم.

بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا او که استوانه حیاتم بوده است ، صلیب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد تا خدا ببیند که به نامجویی ، بر قلمم بالا نرفته ام ، تا خلق بداند که به کامجویی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشته ام.....

...... هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ؛ توتم من ، توتم قبیله من قلم است.

قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی توتمی دارد

و قلم توتم من است

و قلم توتم ما است.

« دکتر علی شریعتی »


ستمکار


نماند ستمکار بد روزگار         بماند بر او لعنت پایدار


سعدی


گیرم که در باورتان...


گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می زنید
گیرم که می برید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟

(خسرو گلسرخی)